وقتی نام سوباتان را می شنویم نا خودآگاه اقیانوسی از سبزه و چمن و گلهای سرخ شقایق – دریایی از مِه غلیظ خوابیده در جنگلهای زیر پایمان و چشمه های ذلال و پر آب در ذهنمان تداعی می کند ، امّا همه زیبائیهای این ییلاق بهشت گونه اینها نیستند . آنهایی که در زمستان به سوباتان سفر کرده اند ، همگی معتقدند که زیبائیهای زمستانی سوباتان نه تنها از زیبائیهای بهاره آن چیزی کم ندارد بلکه از جهاتی بالاتر و برتر از آنهاست . یکرنگی (سفیدی محض) ، سکوت و آرامش ، دوری از هیاهوی انسانی و غرش صدای ناهنجار وسائط نقلیه و ….. تعدادی از این برتری هاست .
ساعت 6 صبح روز چهارشنبه 23 بهمن 92 طبق روال هر سال بهمراه جمعی از دوستان علاقمند و عاشق سوباتان با یک دستگاه پاترول براه افتادیم . حدود ساعت 9 صبح بجایی رسیدیم که حرکت بدون زنجیر چرخ مقدور نبود . تعدادی از دوستان دست بکار شده و زنجیرها را بستند .
تعدادی هم از این فرصت کوتاه استفاده کرده و غلطی میان برفها زدند و دلی خنک کردند .
مقداری از مسیر را هم با زنجیر طی کرده و به نزدیکی باتمان بولاغ و محل چادرهای مشهدی فیض اله رسیدیم که در فصل بهار اولین منطقه شقایق خیز مسیر سوباتان محسوب می شود .
امّا امروز فقط کمندهای چوبی چادرهایش نشان از هیاهوی آن روزها دارد .
در این منطقه با برخورد با توده بزرگی از برف و یخ (شَپه)عبور از آن ناممکن می شود و تلاشها برای عبور نا موفق می گردد .
بناچار کوله ها بر دوش و پیاده بسوی معشوش شتابان می شویم .
هوای لطیف و آفتابی زمستان شرایط ایده آلی برای پیاده روی ایجاد کرده بود و تجدید دیدار با سوباتان به سرعتمان می افزود .
به ورودی سوباتان که نزدیک شدیم ، یاد آن سالها بودیم که عبدالعلی آذر دامدار زحمتکشی که تا دو سال پیش ساکن دائمی این ییلاق بود و امیدی برای مسافران زمستانی محسوب می شد. حالا او هم به دلیل نبود راه مناسب ، تسلیم شد و همانند سایر دامداران به حاشیه نشینان لیسار پیوست .
با گذر از این محل ، سوباتان نمایان می شود و دیدار تازه .
هر چند این شهر زیبا با همه استعدادهای زمستانی خود همچون شهری جنگ زده ، خالی از سکنه و هر گونه فعالیت است ، ولی ایست بازرسی داروغه سوباتان (علی ارغیده) همچنان دایر و پا برجاست . علی سومین سال داروغگی خود را پشت سر می گذراند و اهالی سوباتان هم سه سال آرامش خاطر از آنهمه سرمایه ای را که در آنجا رها کرده اند .
با ورود به بازار خالی سوباتان بیاد آن همه هیاهوی تابستان می افتیم . بوی کباب بره هنوز در میان برفها به مشام می رسد . در ذهن خود تصور می کردیم که اگر سوباتان راه دسترسی مناسبی داشت ، امروز کوهنوردان و برف دوستان و علاقمندان به ورزشهای زمستانی چه غلغله ای در این بازار بپا می کردند . باز هم کبابیها دایر بود سماورها می جوشیدند و زندگی جریان داشت و چه بازار کار و اشتغالی ایجاد می شد .
شکی نیست که با ذره ای همت ، برنامه ریزی و تلاش مسئولین می توان در زمستان نیز بازار سوباتان اینگونه پر هیاهو دید .
همه این خیالات را کنار زده وارد خانه یکی از دوستان گروه شده ، قبل از هر کاری بخاری هیزمی را روشن کرده و بساط چای را فراهم نمودیم . سپس سفره نهار هر چند ساده پهن گردید .
پس از نهار و کمی استراحت چرخی در سوباتان زده ، خاطرات تلخ و شیرین گذشته را یکبار دیگر مرور کردیم . این روزها ظاهر سوباتان هم مثل باطنش بسیار پاک و سفید است . با طوفانها و بورانهای پاییزه و زمستانی ظاهرش هم مانند باطنش خالی از هر گونه ناپاکی شده و دیگر خبری از زباله های بی مسئولیتی مسافران و ساکنانش نیست . ای کاش تلاش مسئولین و توجه اهالیش همیشه چهره اش را ینگونه پاک نگه دارند .
داش باشی هم لطفی از الطاف خفیه الهی است تا هم بتوان خبر سلامتی را به خانواده ها ابلاغ کرد و هم عکسی از نمای کامل سوباتان گرفت .
چشمه سید بولاغی همچنان جریان دارد . تا او در جریان است زندگی نیز جاریست . آوردن آب از چشمه یکی از کارهایی است که اعضای گروه باید انجام دهند . ای کاش منهم جوان بودم و همراه جوانان گروه در همه کارها مشارکت می کردم و اینهمه به دلیل محبت و تعارف جوانترها کنار گذاشته نمی شدم .
در میان همه مناظر ، هاچا داش با صلابتر از همیشه خودنمایی می کند . گویا ضربات سهمگین این همه باد و باران و برف اثری بر قامت و پیکر استوارش نمی گذارد . خورشید هم با پنهان شدن در پشت او با سوباتان خداحافظی می کند .
شب فرا می رسد ، گپ و گفت شبانه در کنار بخاری هیزمی همراه با تنقلات عالمی دارد . بحر حال هر کسی باید چیزی بگوید تا شب سپری شود . و این خود نیز بخش بسیار زیبایی از این سفر است . بعضیها خوش سخن و بذله گو و بعضی هم مثل من ساکت و شنونده . ولی زیاد هم نباید ناراحت شد چرا که اگر گوشهای شنوای من نبود حرفهای شیرین آنها هم خریداری نداشت .
در لحظات اولیه صبح و طلوع آفتاب تابلوی نقاشی خالق هستی رنگهای متنوعی را بنمایش می گذارد . گویا رنگ طلوع آفتاب سوباتان رنگ مادر همه رنگهای دنیاست . زبان از بیان شگفتیش قاصر است .
پس از صرف صبحانه ، پیاده روی بطرف قله مجمع داش برای عکسبرداری از نمای کلی سوباتان ارزش تحمل سختی این راه را دارد . شیروانیهای رنگارنگ خانه ها در میان زمینه کاملاً سفید برفی خود منظره بی بدیلی را ایجاد می کند .
پس از انجام این کار همه اعضای گروه برای دیدار با تنها خانواده دامدار که در روستای هونی یش زمستان را با تحمل همه سختیها می گذراند ، عازم این محل می شویم . در مسیر حرکت به طرف هونی یش تماشای دریایی از مِه متراکم در جنگلهای مشرف به لیسار هم خالی از لطف نبود .
هر چند در زمستان سوباتان به ظاهر اثری از حیاط و زندگی نمی بینی ولی مشاهده رد پای گرگهای گرسنه نشان از وجود حیات و زندگی دارد .
از دور مشاهده جنب و جوش گاوها و دودی که از دودکش خانه عزیزاله شاکری بلند می شود نشان از ادامه زندگی در سوباتان دارد.
شاکری و پسرانش با کمال محبت و علاقه ، پذیرای میهمانان شده و به اسرار سر سفره پر برکتشان می نشانند . در حال پذیرائی از مشکلات و کمبودهای زندگی دامداری گفت و گو می شود .
نازنین و ستایش دو دختر بچه زیبا ، دو نوه پسری شاکری هستند . پسران شاکری هم که ازدواج کرده اند هنوز تسلیم شرایط بد نشده و کارگری در جلگه را بر تحمل گرفتاریهای دامداری در سوباتان ترجیح نداده اند . البته که اینان آخرین نسل دامدار باقیمانده در سوباتان هستند . بی شک اگر سوباتان راه مناسبی داشت و مشکل برقش حل شده بود ، شاید شاکری همانند سالهای پیش چندین همسایه و یار و یاور در اطراف خود داشت و اینگونه احساس تنهایی نمی کرد.
وقتی از ایشان سئوال کردیم ، اگر زمستان سخت باشد و طولانی از جهت آذوقه چه مشکلی خواهند داشت ، ایشان با خونسردی تمام جواب دادند اگر زمستان دو سال طول بکشد هم خودمان و حیوانات ما آذوقه کافی دارند . این جواب ایشان بسیار خوشحالمان کرد . البته ذخیره هیزم ایشان (تایا) مویّد ادعایش بود .
از شاکری اجازه گرفتیم تا وارد کوم شویم . (طویله بزرگی که در زمستان چندین ماه گوسفندان بطور شبانه روزی در داخل آن نگهداری می شوند.) قندیلهای آویزان شده از دامنه کوم نشانگر میزان سرمای منطقه بود .
گوسفندان در یک قسمت آغول و بره ها در سمت دیگر انتظار بهار را می کشیدند تا دشتهای سر سبز و پهناور سوباتان فرشهای رنگین زیر پایشان باشد .
پس از دیدار با این خانواده تلاشگر یک عکس یادگاری با آنان گرفتیم تا هر وقت چشممان به این عکس افتاد بیاد محبتهای صادقانه و بی ریائشان باشیم .
پس از گرفتن این عکس و در آستانه حرکت بسوی سوباتان یکی از اعضای گروه چشمش به آبشار ورزان افتاد . یخ بسیار بزرگی که در اطراف ریزش آب تشکیل شده بود از حدود 3 کیلومتری نمایان بود ، همه دوستان چشم به آن منظره بی نظیر دوخته بودند و یواش یواش وسوسه حرکت بطرف آبشار در دلها افتاد . وقتی تصمیم دوستان برای صعود به آبشار قطعی شد ، عزیزاله شاکری دفتر محبتهایش را کامل کرد و گفت : مسیر خطرناک است و من و پسرم شما را همراهی خواهیم کرد . علی داروغه نیز با کمال میل برای همراهیمان اعلام آمادگی کرد . شاید اگر همراهی این 3 نفر نبود در ادامه راه مشکلاتی برایمان پیش می آمد . حدود ساعت 12 ظهر گروه بطرف آبشار راه افتاد .
آرام آرام بطرف آبشار قدم برمی داشتم و این بیت از اشعار استاد سید لطیف مرتضوی یکی دیگر از عاشقان سوباتان را زیر لب زمزمه می کردم :
من آبشار ورزانم روان درکوی این خاکم تو را می خوانم هرجایی بیا بردامن پاکم
مسیر هونیش تا ورزان سخترین مسیر دسترسی به آبشار است . سربالایی بسیار تندی دارد . وجود برف نیز به مشکل اضافه شده بود ، ولی عشق دیدن ستونهای یخی اطراف آبشار هر مشکلی را در ذهن ما حل می کرد . هرجا محلی خالی از برف و یخ پیدا می شد دقایق اندکی نفس تازه می کردیم . البته بیان خاطرات و صحبتهای شیوای آقای شاکری نیز بر شیرینی این سفر می افزود .
سگهای با وفای آقای شاکری هم در این مسیر تنهایمان نگذاشتند . من معمولاً برای عکسبرداری آخر صف حرکت می کردم و گاهی این حیوانهای زبان بسته بقدری به من نزدیک می شدند که گویا سالها همدیگر را می شناختیم .
پس از حدود 3 ساعت راهپیمائی به پای آبشار رسیدیم . گویا هر چه آب از آن بالا ریخته بود در پایین به کوهی از یخ تبدیل می شد.
« آبشار یخی »
با دیدن صحنه بالا این شعر استاد سید لطیف مرتضوی یکی از عاشقان سوباتان که در وصف آبشار ورزان سروده در ذهن تداعی می کند :
چو در فصل زمستان سرکشم بر زیر بالینم به فردا چون بهار آید کنم چون گل شکوفائی
فرو بارم کنم خرّم دیار خود به زیبائی که از عِطرش روان سازم به کوی خود مصلّائی
و … بنازم قدرت آن خالق هستی آفرین را که اینگونه زمین مرده دوباره زنده خواهد کرد .
اشهد ان لا اله الّا الله و ………
تعدادی از دوستان به تماشای آبشار از دور بسنده نکرده و سعی در فتح قله یخی آبشار را داشتند .
هرچه در این چند ساعت از همراهی با خانواده با صفای شاکری می گذشت به کرامت و بزرگواری آن دامدار پر تلاش بیشتر واقف می شدیم . اوج این عزت زمانی بود که در پای آبشار به یک چشم بر هم زدن چای ذغالی را بساط کرد . او هنگام حرکت بدون اینکه ما از ایشان خواسته باشیم همه وسایل چای و پذیرایی با صفای نهار را در کوله خود جا داده بود و آن پذیرایی ساده و با صفا ارزش یک میهمانی مجلل را داشت .
خوردن چند استکان چای داغ و میل کردن چند لقمه نان و پنیر محلی در کنار آتش لذتی داشت که زبان از بیانش قاصر است .
و حالا زمان بازگشت فرا رسیده بود . دوستان آماده حرکت شده و راه افتادیم . برای رسیدن به سوباتان دو راه داشتیم . یا باید راه آمده را باز می گشتیم که سراشیبی و سربلائی تندی داشت . و یا از طریق راه ماشین رو و با گذر از پرتگاه معروف (آیی اوچان)به سوباتان می رسیدیم . (در زبان ترکی آیی به معنی خرس و اوچان بمعنی محل سقوط است .) گویا در گذشه اهالی محل شاهد سقوط خرسی در این پرتگاه بوده اند و به همین دلیل چنین نامی برایش گذاشته اند . دیر وقت هم می شد و خورشید آرام آرام پشت کوههای چم چمی پنهان می شد . برخلاف نظر آقای شاکری اکثر بچه ها عبور از آیی اوچان را انتخاب کردند و آن مرد با وقار هم برخلاف میل باطنیش تسلیم خواسته جمع شد .
حرکت در این مسیر با دقت بیشتری انجام می شد و برف این مسیر هم زیاد بود .
شاکری دراول صف با دقت قدم برمی داشت و همه به دنبال او با احتیاط ……
به تنگه ای که شیب تندی داشت رسیدیم و کماکان روی برفها راه می رفتیم که یکباره پای 3 نفر از بچه ها لغزید و برفها کنار رفت و دوستان لیز خورده و بر روی برف افتادند . تازه فهمیدیم که همگی روی صخره بزرگی از یخ صاف قرار گرفته ایم که روی آن با چند سانتی متر برف پوشش داده شده است .
کوچکترین حرکت ما را بطرف پایین که شیت تندی هم داشت می کشید .اینجا هم تلاشهای علی ارغیده و شاکریها بی مثال بود .
هرکس بنحوی تلاش می کرد تا از این سرسره خطرناک جان سالم بدر کند .
و خدا را شکر که اینگونه هم شد . ولی راهی برای باز گشت نبود زیرا هوا هر لحظه تاریکتر می شد . به پیشنهاد با تجربه ها تصمیم به پایین رفتن از سینه کوه شدیم و سُر خوردن روی برف تنها راه چاره بود .
پس از رفع خطر سُر خوردن روی برف کمی از تلخی حادثه را کم میکرد .
عزیزاله شاکری آخرین نفری بود که پس از هدایت بچه ها پایین آمد و انطرف هم رد سقوط آزاد علی ارغیده .
وقتی به بیده پشت رسیدم که دیگر شب شده بود و ماه شب چهارده آسمان و زمین سوباتان را بهشتی دیگر ساخته بود .
پس از کمی استراحت و خوردن شام ، ساعت 8 شب زیر نور ماه تابان راه افتادیم تا در « بوبنه پِشت » خود را به پاترولی که ساعتها منتظرمان بود برسانیم .
جای همه دوستدارانش خالی ، سفر پر خاطره و بیاد ماندی بود ….
هر چند در زمستان سوباتان به ظاهر اثری از حیاط و زندگی نمی بینی ولی مشاهده رد پای گرگهای گرسنه نشان از وجود حیات و زندگی دارد