سوباتان یادت بخیر

یادت بخیر از آن روزهایی که خانه هایت همه از چوب بود و کاهگل.

بوی خانه های چوبیت هنوز در خاطرم هست.

آن روزها نه از حلب خبری بود و نه از سنگ بلوک و تیرآهن.

همه یکرنگ بودیم و یک شکل .

نه از غرش ماشین خبری بود و نه از فریاد موتور.

همه آواز بلدرچین بود و بلبل.

صدای آرامش بخش گله و سگ چوپانان و گاوها گوشنوازی می کرد.

از کنار هر خانه ای که می گذشتی بوی نان تنوری اشتهایت را باز می کرد.

غروب که دسته دسته زنان و دختران بطرف ساری داش قدم می زدند و صدای آواز چوپانان از مجمع داش و هاچاداش و بیده پشت بگوش می رسید گویا برای آرامش بیشترت لالایی می خواندند.

صدای زنگوله های اسبهای چاروادارها نوید کوچ اقوام و بستگان را میداد.

غروب که می شد گاوها با آوازهای مهربانانه خود با ره آوردی ارزشمند بسوی خانه ها در حرکت بودند.

دختران در کنار لار چشمه ها در نوبت پر کردن کوزهایشان از آب گوارای چشمه ها.

و…………

سوباتان یادت بخیر………