سوباتان بهشت ایران
درباره سوباتان, مطالب سایت

کوچ سنّتی و راه قدیمی تیفی جه یولی

یادش بخیر دوران کودکی که ، همه ساله اواخر بهار پس از پایان کاشت مزارع برنج ، برای فرار از گرما و هوای شرجی لیسار با اندک امکانات زندگی که به آن قانع بودیم ، با اسب و قاطر از طریق راه مالرو قدیمی موسوم به « تیفی جه یولی» به سوباتان کوچ می کردیم و تابستان را با مشغول شدن به انواع بازیهای بومی ، محلّی مثل : چیلینگ آغاج – سُرسُره – قیش بازی – بورک گوتی قاشتی و …… با دلخوشی تمام می گذراندیم . در آن زمان از هیاهوی اتومبیل و ناله های گوش خراش موتور سیگلت خبری نبود و کوچ بین قشلاق و ییلاق بوسیله چهارپایان از میان درختان انبوه جنگل پر رمز و راز غرب لیسار، خاطرات شیرین و ماندگاری در ذهن ما بجا می گذاشت که هرگز فراموش نخواهد شد . یکروز قبل از کوچ ، پدرم چهارپایان لازم را از طریق اجاره و یا عاریه و همیاری دوستان و خویشان و همسایگان فراهم می کرد و مادرم نیز که خدا نور به قبرش ببارد ، اسباب و وسایل لازم علی الخصوص نان حلوایی لوزی شکل موسوم به ” نزیک چورک”

را در بسته ها و بُقچه ها و چمدانهای بزرگ پشمی دستباف خوش نقش و نگاری که ” مَرفَش ” نامیده می شد ، با ظرافت خاصی جا داده و بسته بندی می کرد .

 صبح روز کوچ و قبل از طلوع آفتاب ، مرفش ها و سایر بسته ها به چهارپایان پالان دار باربندی شده و پس از آن ما را که کوچک بودیم ، روی بارها می بستند و طناب پشمی پهن و عریضی را از روی ران پای ما عبور می دادند تا در شیب ها و سربالایی های تند به علت خستگی و خواب آلودگی نیفتیم . چرا که از شوق سفر به سوباتان شب تا صبح خواب به چشممان نمی آمد . مرغ و خروسها و جوجه ها و احیاناً توله سگ و گربه ای اگر بود به پیرامون ما بسته می شد . جای سه لنگه سیاه شده اجاق نیز قاش پالان بود . همه چیز سنجیده و حساب شده بود . مادران و خواهران ما که اغلب لباس بلند محلّی موسوم به ” تومان کوینک” می پوشیدند ،  برای حفظ حجاب کامل در حین سفر و سوار و پیاده شدن از اسب ، تنبان مخصوصی که به آن ” چاخچور” می گفتند ، می پوشیدند . این تنبان از پارچه خوش رنگی بصورت پُف کرده و چین دار دوخته می شد که پستی و بلندی های بدن مشخص نشود و در انتها مثل پاچه شلوار روی قوزک پا دکمه می شد . دَمدَمه های صبح ، بانوان خانواده سوار بر اسبهای زین شده با لباس پُر هیبت محلّی ، ” یاشماق ” به دهن (یاشماق = پوشاندن دهان با گوشه روسری ) در جلوی کاروان حرکت می کردند و ” چاروادارها ”  و چهار پایان باربر و مردان و جوانهای گروه نیز با پای پیاده دنبال آنها طوری راه می افتادند که قبل از طلوع آفتاب و گرم شدن هوا ، مسیر هموار روستاهای”هَرَه دَشت” ، ” سیاه جعفر ” و ” لَپَه قاسِق “را طی کرده و به گذرگاه ” زورمی ” که شروع مسیر کوهستانی راه بود می رسیدند .

چهارپان در راه تنگ و کم شیب کمره کوه ، از زیر درختان سر در هم فرو برده در میان”هی،هی” و”پهلو،پهلو” ی مردان کاروان با گامهای مطمئن به آرامی پیش می رفتند و ما را لحظه به لحظه به سوباتان نزدیک می کردند . (این دو واژه برای تنظیم راه رفتن چهارپایان و جلوگیری از برخورد آنها با یکدیگر، هر از چند گاهی توسط چاروادارها تکرار می شد . ) صدای پای چهارپایان در حین عبور از پل زیبای ” تاختا کُرپی ” یعنی پل چوبی ، با شُر شُر آبی که از روی سخره سمت راست سرازیر شده و از زیر پُل می گذشت ، برای ما سمفونی خاصّی می نواخت . با این احوال ساعاتی بعد به نقطه ” چای ایچی ” که محل تقاطع راه با رودخانه بزرگ لیسار در دل جنگل بود ، می رسیدیم   .

عبور گروهی از مسافران سوباتان از پل چوبی « چای ایچی »

مرداد 1358

چای ایچی بهار 89

برای مختصر استراحت و صرف صبحانه ، اوّل ما و بعد بارها را از روی چهاپایان باز کرده و با استفاده از سر شاخه های خشک درختان در کنار رود خروشان ، اجاق و آتشی بر پا می کردند . حضور کاروانها و مجموعه کوچهای دیگر برای صرف صبحانه و تعارفات و بده بستانها و خوش و بش های بی ریای آنان صحنه های بی بدیل مدنیّت در مقوله روابط انسانی در آن زمان بود . بهر حال پس ار صرف صبحانه و کمی استراحت ، عبور از گذرگاه سخت و سخره ای ” تیفی جه ” شروع می شد .” تیفی جه” در اصل و در زبان تالشی ” تیفیهَ ژی” بمفهوم کوه پر درخت تیفی یعنی انجیلی است .

   این راه سخت و نفس گیر که سربالایی تندی دارد توسط مردان سخت کوش قدیمی همچون مرحوم “مشهدی محمدعلی نظیری ” با ابزارهای اولیه بصورت پلکان سنگی تراشیده و احداث شده که هنگام عبور کاروان بر اثر برخورد نعل چهارپایان و سنگ سخت ، جرقه می جهید .

مرحوم مشهدی محمدعلی نظیری

با پشت سرگذاشتن این راه سخت به اولین کافه بین راهی که ” بُز چمن گُل ” و در لهجه و گویش محلی ” بُسکَم اَنگول ” ( بُسکَم = درخت جنگلی افرا و اَنگول یا کُنگول = درخت تو خالی ) نامیده می شد رسیده

تابستان 1358 گروهی از مسافران سوباتان مقابل خرابه های کافه ” بُسکَم اَنگول “

ایستاده از راست به چپ : حاج عظیم محمودآبادی – عیسی علیمحمدی – اکبر فصیحی – ایوب رضایی

عکس توسط حاج عظیم محمودآبادی به سایت اهداء شده است .

نمائی از محل کافه قدیمی – بهار 89

و با صرف چند استکان چای خوشمزه و داغ  مرحوم میرزا ایمانقلی که خود از معلمان مکتب خانه های قدیمی لیسار بود ، خستگی راه را فراموش کرده و بلافاصله کوچ را حرکت داده تا پس از حدود دو ساعت راهپیمائی به کافه بین راهی دوم  مرحومین کیش و حاجی آقا که ” مریم گُلَشَن ” و در لهجه محلی ” میرام گولَشَن ” نامیده می شد و محل صرف نهار کاروان و رفع خستگی بود برسند .

کافه مریم گلشن تابستان 1358

نشسته از راست به چپ : عیسی علیمحمدی – حاج عظیم محمودآبادی

ایستاده از راست به چپ : مرحوم حاجی آقا (عزیزاله) نوری کافه دار مریم گلشن – اکبر فصیحی – مرحوم میر محی الدین مردانی تفنگ سر پُر پیستون در دست – ایوب رضائی – ابراهیم ابراهیمی مرحوم اُستا محمدعلی الهیاری و…

این عکس توسط آقای ایوب رضائی به سایت اهداء شده است .

مریم گلشن بهار89

توقف در این منزلگاه کمی طولانی بود و لذا بچه ها را از روی بارها باز کرده و بار چهارپان را نیز پایین آورده و یا حداقل سبک می کردند تا این زبان بسته ها نیز نفسی تازه کنند . لذّت اتراق در این محل و صرف مرغ شکم پر روی تخت های چوبی کافه و خوردن چای و گفتگوی بزرگترها با چاروادارهایی که از ییلاق می آمدند ، همچنین شیهه اسبان و خروش صدای وحشتناک حاصل از به جان هم افتادن سگهای کاروانیان چنان هیجانی بوجود می آورد که یاد آن ها هرگز از خاطرم محو نمی شود . با اتمام این ضیافت بین راهی دوباره حرکت آغاز می شد . صدای گامهای سنگین چهارپایان که متر به متر ما را به سوباتان نزدیک می کرد ، به همراه آوای یکنواخت زنگوله های آویخته بر گردن چهارپایان و امتزاج این صداها با نوای زیر و بم پرندگان در میانه جنگل ، موسیقی  دلنوازی را خلق می کرد که روح آدمی را نوازش داده و سختی راه را آسان می کرد که حلاوت آن هرگز از یاد و خاطرم نخواهد رفت . با این حال و هوا از مسیر سخت ” نولی بلاغ ” که اولین چشمه آب طبیعی مسیر بود و قبرستان ” زیری ” یا ” زری ” که یکی از گورستانهای بسیار قدیمی منطقه سوباتان است ، گذشته و خود را به محلی بنام” یوک قَیرَن ” که چمنزار هموار کوچکی بود می رساندیم . ” یوک ”  یعنی بار و ” قیرن ” یعنی درست کردن و تنظیم کردن و این جا محل تنظیم کردن بار چهارپایان به دلیل جابجائی بار در اثر تکانهای شیبهای تند راه و پوشاندن لباسهای گرم بچه ها بدلیل سرد بودن هوای منطقه و آمادگی برای ورود به هوای خنک ییلاق سوباتان بود .

واین توقف فرصتی بود برای جوانترها تا با چاقوی کوچک جیبی خود یادگار ماندگاری را روی تنه صاف و شفاف درختان بر جای بگذارند. این تصویر با قدمت 44 ساله یکی از آن یادگاریهاست .                        

سید گل آقا عسگری قلعه بین – هزار و سیصد و چهل و هفت

بار دیگر کوچ به راه افتاده و به ” پالچخ بلت گو ” (دروازه  خاکی گاوها) که تنگه خاکی باریکی بود ، رسیده و با عبور از تنگه وارد منطقه ” آلچالق ” ( که در جای خود این پارک جنگلی طبیعی را معرفی کرده ایم ) ، می شد .

 کوچ با پیمودن کمتر از دو کیلومتر راه در ” آلچالق ” به دروازه سنگی سوباتان یعنی ” داش بلت گو ” (دروازه سنگی گاوها )

که تنگه باریک صخره ای بود می رسید و با عبور از آن وارد سوباتان می شدیم که با تبسّم ملیح آغوش خود را از دور باز کرده و انتظار رسیدن ما را می کشید .

در این مرحله از کوچ رسم سنّتی و اصیلی وجود داشت و آن اینکه ، بعضی از بستگان و فامیل یا از اعضای خانواده که زودتر به سوباتان کوچ کرده بودند و در اصطلاح محلی به آنها ” بینَم = طلایه کوچ ” می گفتند ، با تخمین زمان ورود کاروان با کمی آب و غذا برای استقبال از کوچ تا این محل می آمده و در انتظار مسافران می نشستند و مسافران نیز با اهداء نان حلوایی و میوه های محلی که بعنوان سوقاتی همراه آورده بودند محبّت آنان را پاسخ می دادند . یکی از چیزهایی که رنج سفر را آسان می کرد ، شوخی های جالب بین چارواداری و سر به سر گذاشتن  با افراد ساده لوحی بود که برای اولین بار به سوباتان سفر می کردند ، و آن اینکه ، استخوان ران مرغی را که در نهار نوش جان کرده بودند ، به همین منظور بهمراه خود آورده و آن فرد ساده لوح را  متقاعد می کردند که باید در اولین لحظه ورود به ییلاق سوباتان چند دقیقه ای استخوانی را بدهان بگیرد تا هوای سرد ییلاق با آن سازگار شده و مریضش نکند و او نیز از روی سادگی چنین می کرد . افراد گروه با مشاهده این منظره ، یکباره می خندیدند و مزاح می کردند . سپس آن فرد زود باور را در آغوش می گرفتند و سر و رویش را می بوسیدند و با هم می خندیدند . این سفر و راهپیمائی رویایی که معمولاً از قبل طلوع آفتاب شروع شده بود حدود دوازده ساعت طول می کشید .

                   آیا مستند سازی پیدا می شود تا این سفر رویائی را باز سازی کرده و جاودانه نماید ؟

فاصله ها :

لیسار تا زورمی (ماشین رو) : 7 کیلومتر

زورمی تا چای (رودخانه) : 4 کیلومتر

چای تا بسکمه انگول :2 کیلومتر

بسکمه انگول تا میرام گولشن :3 کیلومتر

میرام گولشن تا سوباتان : 7 کیلومتر

کل فاصله سوباتان تا لیسار 23 کیلومتر

مطالب مرتبط

کاشت گل گاوزبان در سوباتان

سوباتان
5 سال قبل

آدم برفی ها به بهشت رفتند

سوباتان
5 سال قبل

نئور غرق در یخبندان

سوباتان
11 سال قبل
خروج از نسخه موبایل